English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5990 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I have something in my eye. U چیزی توی چشمم رفته.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
damped wave U موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number U عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). U آفتاب رفته است ( رفته بود )
to peter out U رفته رفته کوچک شدن
dwindles U رفته رفته کوچک شدن
dwindled U رفته رفته کوچک شدن
dwindling U رفته رفته کوچک شدن
dwindle U رفته رفته کوچک شدن
I didnt sleep a wink. U خواب به چشمم نیامد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
Get out of my face! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my sight! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
Every thing swims before my eyes . U چشمم سیاهی می رود
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
it is all very well U دلم خوش ! چشمم روشن !
The moment I set eyes on you. , U از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
short tempered U از جا در رفته
by inches U رفته رفته
inchmeal U رفته رفته
gradually <adv.> U رفته رفته
in process of time U رفته رفته
bit by bit <adv.> U رفته رفته
by degrees <adv.> U رفته رفته
dislocated U در رفته
frenetical U از جا در رفته
departed U رفته
gradually U رفته رفته
thrawart U در رفته
averaged U روی هم رفته
overall U رویهم رفته
consumptive U تحلیل رفته
frantic U ازکوره در رفته
emaciated U گوشت رفته
truncated soil U خاک رو رفته
consumptives U تحلیل رفته
unbridle U مهاردر رفته
exhausted U تحلیل رفته
averaging U روی هم رفته
averages U روی هم رفته
average U روی هم رفته
deep-set U فرو رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
pulled U تحلیل رفته
sunken U فرو رفته
chafed U پوست رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
jitters U از کوره در رفته
away U غایب رفته
smudgy U رنگ و رو رفته
frenzied U ازجا در رفته
by and large <idiom> U روی هم رفته
windswept U بر باد رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
day a day U روی هم رفته
smudgier U رنگ و رو رفته
smudgiest U رنگ و رو رفته
weatherbeaten U رنگ و رو رفته
first and last U روی هم رفته
averagly U روی هم رفته
all told U روی هم رفته
all in all U روی هم رفته
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
overseen U غلط رفته
defunct U ازبین رفته
on average [on av.] U روی هم رفته
pallid U رنگ رفته
neater U شسته و رفته
he knew that i had gone U او میدانست که من رفته ام
neatest U شسته و رفته
on a par U روی هم رفته
iam bored U حوصله ام سر رفته
cavetto U [پخی تو رفته]
it has escaped my remembrance U از خاطرم رفته
in the a U روی هم رفته
retreating forehead U پیشانی تو رفته
i have been to paris U پاریس رفته ام
gone <adj.> U از دست رفته
in the lump U روی هم رفته
averaged U روی هم رفته
neat U شسته و رفته
madding U از کوره در رفته
I'm glad he's gone. U خوشحالم که او رفته.
off shade U رنگ رفته
red-hot U ازجادر رفته
overalls U رویهم رفته
extinct U ازبین رفته
altogether U روی هم رفته
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
go out the window <idiom> U اثرش از بین رفته
washed up U بکلی تحلیل رفته
revendication U استردادزمین ازدست رفته
saddle nose U بینی فرو رفته
ha-ha U دیوار فرو رفته
income forgone U درامداز دست رفته
As limp as a rag. U شل واز حال رفته
He is on leave of absence . U مرخصی رفته است
Have you been there recently (lately) U تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes. U امیدها ی بر باد رفته
retreating chin U چانه عقب رفته
palest U رنگ رفته بی نور
neat U شسته و رفته مرتب
neater U شسته و رفته مرتب
neatest U شسته و رفته مرتب
lost U از دست رفته ضایع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
lorn U از دست رفته بربادرفته
advanced pawn U پیاده پیش رفته
lost chain U زنجیره از دست رفته
powers U توان از دست رفته
powering U توان از دست رفته
powered U توان از دست رفته
power U توان از دست رفته
pale U رنگ رفته بی نور
paler U رنگ رفته بی نور
tacky U رنگ ورو رفته
he must have gone U باید رفته باشد
he is off to the war U رفته است به جنگ
forged side U سطح فرو رفته
furibund U اشفته ازجادر رفته
what is done cannot be undone U اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot. U پایم خواب رفته
we cannot undo the past U اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken U خطا رفته اید
immersed in debt U فرو رفته در فرض
sunken eyes U چشمان فرو رفته
macaroni U ماکارونی جوان خارج رفته
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
to have arrived [expected moment] U رسیدن [به زمان انتظار رفته]
Time hangs heavily on my hands. U از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have lost a lot of blood. U خون زیادی از من رفته است
lost causes U جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off U فرسوده و از بین رفته شدن
lost cause U جنبش یا آرمان از دست رفته
the cork went off with apop U چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta U موادی که داخل بدن رفته
lost U از دست رفته تلف شده
He wont be back for another six months. U رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
sold U فروخته شده بفروش رفته
up to the ears U غرق سرا پا فرو رفته
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
intake U جای ابگیری نیروی بکار رفته
shopworn U کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
She wI'll be a loser if she refuses. U اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
to join the majority U رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
To make amends to someone for an injury. U وقت از دست رفته جبران کردن
intakes U جای ابگیری نیروی بکار رفته
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . U نمی دانم کدام گوری رفته است
It is an absolute chaos. U همه رشته کارها از دست در رفته است
applied U برای هدف معین بکار رفته کاربسته
sell-outs U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
sell-out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
i p that they are both gone U احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
cost of sales U قیمت تمام شده کالای فروش رفته
drags U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drag U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme U قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
mattoid U کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
quasi U بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
gapeworm U یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
poppyhead U تزئیناتی بشکل سرگل شقایق که درمعماری سبک گوتیک درکلیساها بکار رفته
Cinquecento U [واژه ای که در قرن شانزدهم ایتالیا در هنر و معماری رنسانس بکار می رفته است.]
weathered rocks U خاره هایی که در تحت تاثیرهوا خردشده اند یا رنگ انها رفته است
Nothing can.compensate for the loss ones health. U هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
Recent search history Forum search
1postside
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
1He has been publicly disgraced for offenses of which he was not guilty.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com